دنیای این روزای من

طبقه سوم,از یک ساختمان سه طبقه,ته یک راهرو کوچک,یک اتاق که با یک فرش دوازده متری پر  

 

میشود,یک تخت,یک میز با چند مجسمه و یک قاب عکس و یک گلدان,یک رادیو کوچک,یک سه تار   

که دیوانه وار دوستش دارم,چند جلد کتاب که دوست دارم همیشه جلو چشمم باشند و یک پنجره

 

 که رو به ساختمان بلندی باز میشود و با اینکه ارتفاعش زمین و اسمان را از من دریغ میکند پاییز,

 
هر سال هرجا که باشد خودش را از پشت این دیوار به من می رساند. این ها تمام دارایی من  

 

است.البته لبخندهای سپیده را هم دارم...

دنیا من تا اخر این تابستان در همین ها خلاصه می شد اما از فردا دنیایم رنگ عوض میکند 

 

از فردا به همه این ها یک دانشکده اضافه میشود که اگر از درس های زمخت رشته من_حقوق_  

 

بگذریم لطیف ترین دانشکده دنیاست.تقریبا از جلو در ورودی تا خود دانشکده انقدر درخت دارد که  

 

ادم را یاد جاده رشت به فومن_جاده کودکی های من_می اندازد.پاییز که برسد به نظر رویایی می  


شود.تازه اگر تعریف دانشگاه مان را از مریم بشنوید ندیده عاشقش می شوید!خلاصه   

 

برای عاشقی چیزی کم ندارد!فردا همه این ها به دنیای من اضافه می شود,روزی که مدت هاست 

 

منتظرش بودم. 

 

فردا به پاییز دچار میشوم و به قول سهراب"دچار یعنی عاشق" 

 

                                                                         فردا عاشق می شوم... 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ http://chaleka.blogsky.com

بدون شک یونی خودمون بهترینه (((:

بله این که توش شکی نیس بلا می سر! راستی همین روز اولی به لطف

برو بچ رفتیم دانشگاه کلی هم جاتو خالی کردم.ولی نابود شدیم تو گرما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد